خدا در قرآن
براساس بيان و هدايت قرآن، خدا نه وجود است نه موجود، بلكهحقّ "قيوم" است.
وجود اگر چه نامى مقدّس از نامهاى نيك خداوند است و اگرچهنورى است كه حقايق هستى را آشكار مىسازد و اگرچه -چنانچهگفتيم- با موجودات تفاوت دارد ولى به رغم همه اين امور نمىتوانآن را خدا دانست و نمىتوان خدا را وجود دانست -پاك و مبراستپروردگار از اين كه چنين باشد- بلكه "وجود"، مخلوقى از"مخلوقات" خداست و هرگونه كه بخواهد در آن تصرّف مىكند و آنرا به پديدهاى مىبخشد و در نتيجه آن پديده آشكار شده و آفرينشمىيابد.
نزديكترين وسيله براى شناخت آن كه وجود، مخلوق استتصرّف در آن مىباشد و اين كه يك بار به چيزى داده مىشود و سپساز آن ستانده مىشود، پس "وجود" هم "حقيقتى" است كه مالك آنيعنى خداوند قادر آن را تدبير مىكند.
موجودات نيز خدا نيستند، بلكه ستاره و درخت در برابر خداسجده مىكنند و خورشيد و ماه به تدبير خدا جريان دارند و زمينتسليم امر اوست، سادهترين دليل آن نشانههاى آشكار ضعفپديدههاست كه هرگز نمىتوانند خداوند قادر باشند -پاك و منزّهاست خدا از اين كه چنين باشد-.
اين اصل فلسفى كه وجود را به ممكن و واجب تقسيم مىكندووجود ممكن را "مخلوق" و وجود واجب را "خالق" مىپندارد درقرآن اصلاً مردود است، زيرا خدا نه وجود است و نه مخلوق بهوجود. بلكه وجود، نورى است در اختيار خدا و بخشيده شده بهمخلوقات، پس چگونه ممكن است خداوند و آفريدهها در يكاساس مشترك باشند و آن را وجود بناميم و حال آن كه سه اساسوجود دارد: خدا، وجود و آفريدهها.
اين "اصل صوفيانه" كه خدا را "ذات موجودات" مىپندارد و نيزاين "اصل مادى" كه پديدهها را "ذاتاً مسلّط" برخود مىداندوبنابراين همين پديدهها، خود خدايند و بس، همگى اصولىمردودند. زيرا خداوند والاتر، بالاتر و بزرگتر از مخلوقاتوآفريدههاى خود است، نه او مخلوقات و نه مخلوقات، او هستوميان او و مخلوقاتش تباين است و اشتراكى نيست، مگر در الفاظىكه در حدود امكانات آفريدهها وضع شده است. ميان خدا ومخلوقات تباين مطلق است پس هر آنچه در مخلوقات جايز باشددرباره خداوند محال است و بر عكس.
با وجود چنين تباينى روشن مىشود كه نمىتوان خدا را تعريفكرد و صفاتش را مكشوف ساخت، زيرا ما در فضاى مخلوقاتزندگى مىكنيم و با صفتى آشنايى نداريم، مگر به قدرى كه در يكى ازمخلوقات وجود داشته باشد مثلاً صفت قدرت را در انسان، درموج، در طوفان، در برق و اتم مىشناسيم و اگرچه صحيح است كهدر تمامى اينها صفت قدرت وجود دارد. لكن بر حسب شناخت ماتماماً در مخلوقات موجودند و بنا به طبيعت تباين ميان خالقومخلوق نمىتوانيم آنها را با خدا قياس كنيم و به همين ترتيب استصفت علم و حكومت و... ولى با اين وجود مىتوانيم از طريقشناخت صفات مخلوقات نظير علم و قدرت و حكومت به وجودهمين صفات در آفريدگار به نحو بالاتر و والاتر پى ببريم، آفريدگارىكه اين صفات را در مخلوقات به امانت گذاشته است، ما گاه اين اموروالاتر و بزرگتر از صفات مخلوقات را قدرت نامحدود و علم كاملوحكومت جاودانه مىخوانيم، ولى مفهوم اين نامگذارى ايجادپيوند ميان قدرت مخلوق و قدرت خالق نيست تا به گونهاى واحد درآيند چنانچه ايجاد پيوند ميان علم مخلوق و علم خالق و خواستمخلوق و خواست خالق ونظاير آن نيست، زيرا هيچ رابطهاى ميانخالق و مخلوق نيست جز رابطه تقابل واكنش شديد كه از انعكاسىشديد حاصل مىشود، بلكه مىخواهيم با اين نامگذارى پيوند ميانلفظ را بر قرار سازيم تا مفهوم آن امر والاتر را كه براى خالق ثابت استاشاره گونه دريابيم.
از همين رو اثبات هر صفتى براى خدا تنها اشارهاى است -درمحدوده فهمى كه از آن برخورداريم- به صفات و اسماء خداوندبدون آن كه تعريفى باشد براى خدا يا بدون آن كه او را در محدودهمخلوقات قرار دهيم و صفات مخلوقاتش را بر مقام كبريائيش سرايتدهيم -پاك و منزّه است خدا از اين كه چنين باشد-.
اگرچه لفظ ميان خدا و مخلوقات مشترك است و در هر دو مورد"قدرت" و "علم" و حكومت ناميده مىشود، لكن به ميزان اختلافو تباين ميان خدا و مخلوقات مفاهيم اين الفاظ نيز با يكديگر تفاوتدارند.
قدرت مطلق و ابدى خدا كجا و قدرت محدود و عرضى و ضعيفمخلوقات كجا. شناخت ما نسبت به اشياء كجا و علم خداوند كهمحيط بر همه پديده هاست كجا يا مالكيت ما نسبت به كالا كجاومالكيّت خدا بر آسمانها و زمينها كجا؟
ما مىدانيم كه وجود خداوند ثابت است امّا هرگز ثبوت اوتشابهى با وجود ما ندارد؟ زيرا خداوند ثابت است و بر پايه ذاتخويش استوار است.
و حال آن كه ما موجوداتى هستيم كه متّكى به وجود خدا و آيااتّكاء به ذات اتّكاء به وجود غير يكسان است؟! اصولاً مىتوان گفتميان خالق و مخلوق تفاوت بسيار است، زيرا ميان آن دو كمترينتشابهى وجود ندارد، بلكه آنچه هست تباين است.
از همين رو بالاترين صفتى كه به خدا اطلاق مىكنيم صفت"محور" بودن اوست كه ميان نفى و اثبات در گردش است، "نفى"يعنى "قطع" هرگونه پيوند "تشابه" ميان او و مخلوقاتش و اثباتيعنى "ايمان" به اين "حقيقت" كه او والاتر و بزرگتر از مخلوقاتخويش است.
او توانا است كه هيچ كس بر او توانايى ندارد. و مالكى است كه دراختيار هيچ كس نمىباشد و عالم نامعلومى است.
براى تمركز اين دو حقيقت يعنى "حقيقت ثبوت" خدا از يك سوصفات والا و از سوى ديگر نفى صفات مخلوقات از او در نفوسآدميانى كه به شناخت مخلوقات خو گرفتهاند ناگزير بايد با كلمه"سبحان اللَّه" به تقديس و تسبيح و تنزيه مقام كبريائيش پرداخت،كلمهاى كه استعمال بسيار در قرآن دارد و محور اذكار نماز است.
تسبيح ما را ناگهان در برابر خدا قرار مىدهد، زيرا مخلوقات را ازذهن ما دور و خالق را آشكار مىسازد به علاوه آن كه تسبيح، گره كورنفس بشرى يعنى عادت به محدود كردن پديدهها را مىگشايد بهخاطر اين كه پديدهها مخلوق اند و محدوديّت جزء طبيعت آنهاستو هنگامى كه آدمى در برابر خدا مىايستد و از محدود كردن او عاجزاست به شبهاتى بىثمر گرفتار مىآيد: چگونه، كجا، چه و حتّىچرا؟ او مىخواهد خدا را تابع ملاكهاى مخلوقات گرداند، لذا بهگمراهى سختى دچار مىشود. در اين جاست كه كلمه "سبحان اللَّه"به كار مىآيد تا به يكباره "بشر" را از ورطهاى بزرگ رهايى بخشدوانسان را چنين مورد خطاب قرار مىدهد كه تو در برابر خالقمخلوقات ايستادهاى، جايى كه الفاظ، ناتوان و حدود از اعتبار ساقطاست و معارف ساده و سطحى بشر درهم مىريزد.
و بدين ترتيب مىكوشد خدا را از نو بشناسد.
قرآن كريم سورههاى بسيارى را با تسبيح آغاز كرده است و آن رازبان هر آنچه در آسمانها و زمين است دانسته و به تسبيح در"صبحگاهان و شامگاهان" امر كرده است.
اگر خدا با نفى شباهت ميان او و مخلوقاتش در قرآن شناختهمىشود پس صفات حسنه او انعكاسى از اين مباينت است آن همبدون آن كه صفاتى محدود به مقدار و چگونگى و مكان باشد.مقصود ما از قدرت خدا تنها نفى عجز از اوست و مرادمان از علمخدا تنها نفى جهل از اوست و به همين ترتيب، زيرا نمىتواننامحدود را تصوّر و نامتناهى را تعريف كرد.
در اين جا پرسشى مطرح مىشود:
بشر چگونه توانسته عجز و جهل را از خداى خود نفى كند و حالآن كه هر صفتى در دنيا صفت مخلوقات است؟ پاسخ اين سؤالروشن است، وجود اين صفات در مخلوقات ما را به حقانيّت خداهدايت مىكند، اگر وجود همين صفات را در خالق فرض كنيم در اينصورت در مسأله محالى گرفتار آمدهايم كه از آن گريختهايم. تصوّركنيد اگر سنگى به سوى شما پرتاب شود و پس از بررسى آن سنگدريابيد كه اين سنگ فاقد قدرت ذاتى است در اين صورت حركت آنرا از عامل ديگرى خواهيد دانست و اگر فرض كنيد پرتاب كنندهسنگ، سنگ ساكنى همچون سنگ اوّل باشد آيا به تناقض گرفتارنشدهايد؟ زيرا اگر سنگ دوم در عين سكون قادر به تحريك باشدپس چرا نپذيرفتيد كه سنگ اوّل ذاتاً متحرّك است؟
خداوند سبحان نيز اگر عاجز بود ديگر كسى نياز به او نمىداشتو وجود مخلوقات عاجز خود كافى بود. پس ما پس از مشاهدهصفات عجز در مخلوقات به وجود خداوند قادر پى مىبريم.
از همين رو ما صفت عجز يا ذلّت يا كوچكى را در مخلوقاتنمىبينيم، مگر آن كه فطرت ما را به مبرّا و منزّه بودن خدا از آنهاهدايت مىكند.
ما هيچ كار محدود و منظّمى را به تدبير حكيمى نمىبينيم، مگرآن كه بوسيله آن به سوى خداوند ره مىيابيم و هرگونه كارى را كهآميخته از دقّت و حكمت و فائده بيابيم به گونهاى به صفات خداواسماء حسناى او رهنمون مىشويم.
براى مثال هنگامى كه گُلى خوش منظر و عطرآگين را مىبينيم خدارا تسبيح مىكنيم و "لطيف" مىخوانيمش، آيا آفريننده اين گل به"لطف" و دقّت صنع موصوف نيست؟ آيا هنگامى كه اهدافمتعدّدى را كه بر آفرينش اين گل مترتب است -اعمّ از تصفيه هواوعطر افشانى- به حكمت سازنده آن پى نمىبريم؟ آيا هنگامى كه بهفوائد بهداشتى اين گل براى انسان پى مىبريم اين حقيقت رادرنمىيابيم كه آفريننده آن نسبت به بندگانش رحيم است؟
آيات قرآن كريم پى درپى افعالى را به ما يادآورى مىكند كه گواهصفات خداوند تبارك و تعالى است و گاهى ذكر فعل پيش از ذكرصفت مىآيد كه به وسيله همين اعمال به وجود اين صفات پىمىبريم.
حال به آياتى از قرآن كريم گوش فرا مىدهيم كه صفات خدا را بهما يادآورى مىكند:
1 - )ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌبَصِيرٌ(69)).
"اين بدان سبب است كه خدا از شب مىكاهد و به روز مىافزايد و از روزمىكاهد و به شب مىافزايد و خدا شنوا و بيناست."
2 - )ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَالْعَلِيُّ الْكَبِيرُ(70)).
"اين بدان سبب است كه خدا حقّ است و آنچه جز او به خدايى مىخوانندباطل است و او بلند مرتبه و بزرگ است."
3 - )أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَلَطِيفٌ خَبِيرٌ(71)).
"آيا نديدهاى كه خدا از آسمان باران فروفرستاد و زمين سرسبز گرديد؟ هرآينه خدا باريكبين و آگاه است."
4 - )لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ(72)).
"از آن اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است. اوست بىنياز و درخور ستايش."
5 - )أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِوَيُمْسِكُ السَّماءَ أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ(73)).
"آيا نديدهاى كه خدا هرچه را در روى زمين است مسخّر شما كرده استوكشتيها در دريا به فرمان او مىروند؟ و آسمان را نگه داشته كه جز به فرمان اوبر زمين نيفتد. زيرا خدا را بر مردم رأفت و مهربانى است."
نظم شبوروز را بهتدبيرى حكيمانه هدايت مىكند، همانچيزى كه به سهم خود ما را به خداوند شنوا و آگاه مىرساند. آياممكن است كسى تدبير كند كه نشنود )يا به تعبير بهتر نداند كه دردايره تدبيرش چه جريان دارد( يا كسى نظم ببخشد كه علم نداشتهباشد؟
آنچه ثابت و تغييرناپذير است آميخته با علو و كبرياست پس اوحق و جز او باطلى است كه دير يا زود از ميان خواهد رفت پسخداوند بزرگ و والاست و چه چيز بزرگتر از كسى است كه پس ازنابودى همه پديدهها همچنان پا برجاست!
يك نگاه به زمين و خاك نرم آن، و بارش باران از سوى خدا براينخاك نرم و تبديل آن به كارگاهى شگفت كه جامهاى سبز براى زمينمىبافد ما را به دقّت در آفرينش الهى و در نتيجه "لطيف" و "خبير"بودن پروردگار رهنمون مىسازد.
هنگامى كه ما كسى را كه اموالى در اختيار دارد "غنى" مىناميماين نكته را فراموش مىكنيم كه او اموال بسيارى را در اختيار نداردوشايد تصادفاً به توانگرى رسيده است ولى خداوند مالك هر آنچيزى است كه در آسمانها و زمين قرار دارد و لذا تنها كسى است كهغنايش فقرى ندارد و تنها ستودهاى است كه غنا را به ارث نبردهوتصادفاً به كف نياورده، بلكه آن را آفريده و پديد آورده است.
در زمين همه چيز را رام خود مىيابيم و درياها كه كشتيها در آن درحركتاند به فرمان خدا در برابر ما رام هستند، گستره نعمات خدايىرا بر خود بنگريم، هنگامى كه به آسمان نگاه مىكنيم از آنمىهراسيم كه ستارگان بر اثر برخورد با يكديگر بر ما فرو ريزند ولىخداوند مانع از آن مىشود كه آنها به ما صدمهاى وارد كنند، و در اينهنگام از خود مىپرسيم: آيا خداوندى كه ما را غرق در اين نعمتهاگردانيده رؤوف و رحيم نيست؟ و رحمت چه كسى فراگيرتر ازرحمت الهى است؟
اين چنين بيانى تنها شيوه برجستهاى از ادبيات جهت بخشنيست بلكه شيوهاى علمى است كه عملاً ما را به خداوند بزرگمىرساند، ما بنا به طبيعت محدود خود نمىتوانيم در خالقىبينديشيم كه حدود او را در احاطه خود ندارند، و لذا ناگزيريم بهمخلوقاتى نظر داشته باشيم كه در محدوديّت با ما مشتركاند تا بدينوسيله پلى به سوى شناخت بزنيم. چهارچوب تفكّر ما محدوداتاست و هرچه در شناخت حدود نشانههاى ناتوانى يا ويژگيهاى كمالآنها بيشتر بينديشيم ويژگى "مخلوق" بودن آنها بيش از پيش روشنمىشود و طبيعتاً به برخى از آيات الهى پى مىبريم زيرا آن را بامخلوقاتش مباين مىيابيم.
شيوه قرآنى بيان خود را به شناخت مخلوق و در نظر گرفتنجوانب نياز آن اختصاص مىدهد به اعتبار آن كه چنين امرى پلىاست به سوى خداوند تبارك و تعالى و اين همان ويژگى است كهفرهنگ قرآنى را از جاهليتهاى فلسفه يونان كه بدون توجّه به آياتخدا در ذات او تعمّق مىكنند جدا مىسازد و لذا در گمراهى عميقىگرفتار آمدهاند.
خداوند مىفرمايد: )لَاتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُالْخَبِيرُ (74)) "چشمها او را نمىبينند و او بينندگان را مىبيند و او دقيق و آگاهاست" پيش از آن كه سخن درباره خدا را به پايان ببريم شايسته استاين حقيقت را دريابيم كه تفكّر در حيات، ما را بدان جا مىرساند كههريك از پديدههاى زندگى چنان مناسب اندازهگيرى شده است تاهدف مشخّصى را تحقّق بخشد كه خود دلالت بر اين دارد كه همهپديدهها براى هدف مشخّصى آفريده شدهاند و اين ما را تنها بهحكمت بالغه خداوند نمىرساند، بلكه عقلايى بودن زندگى را نيزدربردارد، هيچ وجبى از اين آفرينش گسترده و هيچ نظامى در اينهستى برپا نشده مگر براى حكمتى معيّن.
نگاه قرآن به "هدفدار بودن زندگى انسان" از حكمت تامّه خداوندسرچشمه مىگيرد و لذا زندگى بيهوده و بازيچه نيست كه خداوندسبحان قصد بازى يا تنبيه را داشته باشد. بلكه انسان را آفريده و او راپرداخته و راهها را به او رهنمون نموده و هموار ساخته است تاخاضع و تابع پرداخته خداوندى باشد و به رستگارى دست يابد ولىدر صورتى كه عكس آن را اختيار كند به درّهاى بس عميق سقوطخواهد كرد و اگر چه انسان خاضع فشار و سختيهاى پى درپى زندگىرا به جان مىخرد ولى در آخرت خداوند پاداش كسانى را كه ايمانآوردهاند باغهايى قرار خواهد داد كه نهرها در آن جريان دارد و در آنهميشه باقى هستند.
هدفدار بودن زندگى ما را به ضرورت حساب معتقد مىسازدوچون در دنيا حساب دقيق و قاطعى براى انسان نمىيابيم چشم بهآخرت مىدوزيم، جايى كه هر كافرى حساب سخت خود را پسخواهد داد و كيفر كامل خويش را دريافت خواهد كرد.
بنابراين شناخت روز واپسين ناشى از شناخت خدا و مشخّصاًشناخت دو صفت حكمت و قدرت در اوست، زيرا حكمت، همانچيزى است كه ما را به ضرورت آخرت مىرساند و قدرت، ما را بهامكان آن رهنمون مىنمايد. پرداختن قرآن به قيامت از اين دو زاويهصورت مىگيرد و از آن جا كه دو صفت حكمت و قدرت در خداونددر حدّ كمال است لذا شناخت او از رستاخيز و دقّت حسابرسى در آنروز افزايش مىيابد. حال آياتى چند از قرآن كريم را از نظر مىگذارنيم:
1 - )وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (75)).
"جن و انس را جز براى پرستش خود نيافريدهام."
2 - )أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ(76)).
"آيا پنداريد كه شما را بيهوده آفريدهايم و شما به نزد ما باز گرداندهنمىشويد؟"
3 - )وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ * لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَلَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ * بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَاهُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ(77)).
"اين آسمان و زمين و آنچه را ميان آن دواست به بازيچه نيافريدهايم. اگرمىخواستيم سرگرمى و بازيچهاى انتخاب كنيم چيزى مناسب خود انتخابمىكرديم. بلكه حقّ را بر سر باطل مىزنيم تا آن را درهم كوبد و باطل نابودشونده است و واى بر شما از آنچه به خدا نسبت مىدهيد."
4 - )إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآياتٍ لَأُوْلِيالْأَلْبَابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِالسَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ(78)).
"هر آينه در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز، خردمندان راعبرتهاست. آنان كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو خفته، ياد مىكنند و درآفرينش آسمانها و زمين مىانديشند: اى پروردگار ما، اين جهان را به بيهودهنيافريدهاى، تو منزّهى، ما را از عذاب آتش بازدار."
پس هدف از آفرينش عبادت و تسليم در برابر قوانين هستىوحيات است كه خداوند آنها را برقرار ساخته است و هدف لهوولعب نيست، لهو و لعبى كه با آنچه ما در آثار حكمت و نشانههاىهدفدار مشاهده مىكنيم اختلاف اساسى دارد، مسير زندگى خودگواه حقانيّتش است و اين كه باطل در آن راهى ندارد پس در حقيقتعاملى وجود ندارد كه ما را وادارد تا هدف زندگى را لهو و لعب بدانيمزيرا لهو و لعب نوعى باطل است كه خداوند آن را سركوب كردهوفناپذير ساخته است.
تنها انديشمندانند كه نشانههاى زندگى ولطف وتدبير واندازهگيرىدقيق آن را در شب و روز در مىيابند زيرا آنها از آيات ونشانههاىهستى به ذكر خدا گذر مىكنند و قيام و قعودى ندارند جز آن كه توجّهجديدى به خدا دارند و به همين سبب در اهداف حكيمانه آفرينشآسمانها و زمين مىانديشند و چنين مىگويند: خداوندا! اين هستىرا به باطل نيافريدهاى و هرچه در آن نهادهاى حقّ است و هدفمشخّصى را دنبال مىكند، آيا مجموع هستى باطل است؟ پاكومنزّهى از چنين كارى، هرگز چنين نيست، پس بارالها هنگامى كه مارا بحقّ محاسبه كردى به آتشت معذّب مدار، اين صحيح است كه هماكنون اعمال ما را حسابى نيست ولى آيا مىتوانيم در ميان همهمخلوقات تنها ما از هدف آفرينش بگريزيم؟ هرگز.
از دو صفت حكمت و قدرت در خداوند سبحان به ضرورتوامكان رسالت آسمانى نيز پى مىبريم. از آن جا كه خدا حكيم استلذا مردم را نمىآفريند تا عذابشان كند و عذابشان نمىكند تا آنامورى را كه بايد از آن تقوا پيشه كنند و بپرهيزند روشن سازد و از آنجا كه خداوند قادر است پيامبرانى را از خود آنها برايشان برانگيزد كهآنها را به خشنودى خدايشان هدايت كنند لذا پى مىبريم كه خداوندعملاً پيامبرانى را برانگيخته كه به محمّد بن عبداللَّهصلى الله عليه وآله ختم شدهاست. ولى با رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله مردم همچنان نيازمند هدايتگرانىفرخنده وخجسته يعنى ائمّه اطهارعليهم السلام باقى ماندند. و به همين سببخداوند در قرآن مىفرمايد:
1 - )يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِأَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلاَ نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللَّهُ عَلَىكُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (79)).
"اى اهل كتاب! فرستاده ما در دورانى كه پيامبرانى نبودند مبعوث شد تاحقّ را بر شما آشكار كند و نگوييد كه مژده دهنده و بيم دهندهاى بر ما مبعوثنشده است. اينك آن مژده دهنده و بيم دهنده آمده است و خدا بر هر چيزتواناست."
2 - )يَاأَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَمِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللَّهُمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْإِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ(80)).
"اى اهل كتاب! پيامبر ما نزد شما آمد تا بسيارى از كتاب خدا را كه پنهانمىداشتيد برايتان بيان كند و از بسيارى درگذرد و از جانب خدا نورى و كتابىصريح و آشكار بر شما نازل شده است. تا خدا بدان هر كس را كه درپىخشنودى اوست به راههاى سلامت هدايت كند و به فرمان خود از تاريكى بهروشناييشان ببرد و آنان را به راه راست هدايت كند."
مشيّت خداوند رحيم حكم كرده است كه با حكمت بالغهاشنعمت را بر انسان تمام گرداند و بشر را بيهوده نيافريند و به همينسبب حجّت را با فرستادن رسولى بشير و نذير بر انسان تمام كردهاست تا نگويد: خداوندا، اگر رسولى به سوى من مىفرستادىهدايت مىيافتم.
رسول وسيله هدايت براى كسى است كه نفس خود را رام گرداندو از خشنودى خدا و راههاى صلح و سلام و شناختى كه راه مستقيماست پيروى كند.
وجود اگر چه نامى مقدّس از نامهاى نيك خداوند است و اگرچهنورى است كه حقايق هستى را آشكار مىسازد و اگرچه -چنانچهگفتيم- با موجودات تفاوت دارد ولى به رغم همه اين امور نمىتوانآن را خدا دانست و نمىتوان خدا را وجود دانست -پاك و مبراستپروردگار از اين كه چنين باشد- بلكه "وجود"، مخلوقى از"مخلوقات" خداست و هرگونه كه بخواهد در آن تصرّف مىكند و آنرا به پديدهاى مىبخشد و در نتيجه آن پديده آشكار شده و آفرينشمىيابد.
نزديكترين وسيله براى شناخت آن كه وجود، مخلوق استتصرّف در آن مىباشد و اين كه يك بار به چيزى داده مىشود و سپساز آن ستانده مىشود، پس "وجود" هم "حقيقتى" است كه مالك آنيعنى خداوند قادر آن را تدبير مىكند.
موجودات نيز خدا نيستند، بلكه ستاره و درخت در برابر خداسجده مىكنند و خورشيد و ماه به تدبير خدا جريان دارند و زمينتسليم امر اوست، سادهترين دليل آن نشانههاى آشكار ضعفپديدههاست كه هرگز نمىتوانند خداوند قادر باشند -پاك و منزّهاست خدا از اين كه چنين باشد-.
اين اصل فلسفى كه وجود را به ممكن و واجب تقسيم مىكندووجود ممكن را "مخلوق" و وجود واجب را "خالق" مىپندارد درقرآن اصلاً مردود است، زيرا خدا نه وجود است و نه مخلوق بهوجود. بلكه وجود، نورى است در اختيار خدا و بخشيده شده بهمخلوقات، پس چگونه ممكن است خداوند و آفريدهها در يكاساس مشترك باشند و آن را وجود بناميم و حال آن كه سه اساسوجود دارد: خدا، وجود و آفريدهها.
اين "اصل صوفيانه" كه خدا را "ذات موجودات" مىپندارد و نيزاين "اصل مادى" كه پديدهها را "ذاتاً مسلّط" برخود مىداندوبنابراين همين پديدهها، خود خدايند و بس، همگى اصولىمردودند. زيرا خداوند والاتر، بالاتر و بزرگتر از مخلوقاتوآفريدههاى خود است، نه او مخلوقات و نه مخلوقات، او هستوميان او و مخلوقاتش تباين است و اشتراكى نيست، مگر در الفاظىكه در حدود امكانات آفريدهها وضع شده است. ميان خدا ومخلوقات تباين مطلق است پس هر آنچه در مخلوقات جايز باشددرباره خداوند محال است و بر عكس.
با وجود چنين تباينى روشن مىشود كه نمىتوان خدا را تعريفكرد و صفاتش را مكشوف ساخت، زيرا ما در فضاى مخلوقاتزندگى مىكنيم و با صفتى آشنايى نداريم، مگر به قدرى كه در يكى ازمخلوقات وجود داشته باشد مثلاً صفت قدرت را در انسان، درموج، در طوفان، در برق و اتم مىشناسيم و اگرچه صحيح است كهدر تمامى اينها صفت قدرت وجود دارد. لكن بر حسب شناخت ماتماماً در مخلوقات موجودند و بنا به طبيعت تباين ميان خالقومخلوق نمىتوانيم آنها را با خدا قياس كنيم و به همين ترتيب استصفت علم و حكومت و... ولى با اين وجود مىتوانيم از طريقشناخت صفات مخلوقات نظير علم و قدرت و حكومت به وجودهمين صفات در آفريدگار به نحو بالاتر و والاتر پى ببريم، آفريدگارىكه اين صفات را در مخلوقات به امانت گذاشته است، ما گاه اين اموروالاتر و بزرگتر از صفات مخلوقات را قدرت نامحدود و علم كاملوحكومت جاودانه مىخوانيم، ولى مفهوم اين نامگذارى ايجادپيوند ميان قدرت مخلوق و قدرت خالق نيست تا به گونهاى واحد درآيند چنانچه ايجاد پيوند ميان علم مخلوق و علم خالق و خواستمخلوق و خواست خالق ونظاير آن نيست، زيرا هيچ رابطهاى ميانخالق و مخلوق نيست جز رابطه تقابل واكنش شديد كه از انعكاسىشديد حاصل مىشود، بلكه مىخواهيم با اين نامگذارى پيوند ميانلفظ را بر قرار سازيم تا مفهوم آن امر والاتر را كه براى خالق ثابت استاشاره گونه دريابيم.
از همين رو اثبات هر صفتى براى خدا تنها اشارهاى است -درمحدوده فهمى كه از آن برخورداريم- به صفات و اسماء خداوندبدون آن كه تعريفى باشد براى خدا يا بدون آن كه او را در محدودهمخلوقات قرار دهيم و صفات مخلوقاتش را بر مقام كبريائيش سرايتدهيم -پاك و منزّه است خدا از اين كه چنين باشد-.
اگرچه لفظ ميان خدا و مخلوقات مشترك است و در هر دو مورد"قدرت" و "علم" و حكومت ناميده مىشود، لكن به ميزان اختلافو تباين ميان خدا و مخلوقات مفاهيم اين الفاظ نيز با يكديگر تفاوتدارند.
قدرت مطلق و ابدى خدا كجا و قدرت محدود و عرضى و ضعيفمخلوقات كجا. شناخت ما نسبت به اشياء كجا و علم خداوند كهمحيط بر همه پديده هاست كجا يا مالكيت ما نسبت به كالا كجاومالكيّت خدا بر آسمانها و زمينها كجا؟
ما مىدانيم كه وجود خداوند ثابت است امّا هرگز ثبوت اوتشابهى با وجود ما ندارد؟ زيرا خداوند ثابت است و بر پايه ذاتخويش استوار است.
و حال آن كه ما موجوداتى هستيم كه متّكى به وجود خدا و آيااتّكاء به ذات اتّكاء به وجود غير يكسان است؟! اصولاً مىتوان گفتميان خالق و مخلوق تفاوت بسيار است، زيرا ميان آن دو كمترينتشابهى وجود ندارد، بلكه آنچه هست تباين است.
از همين رو بالاترين صفتى كه به خدا اطلاق مىكنيم صفت"محور" بودن اوست كه ميان نفى و اثبات در گردش است، "نفى"يعنى "قطع" هرگونه پيوند "تشابه" ميان او و مخلوقاتش و اثباتيعنى "ايمان" به اين "حقيقت" كه او والاتر و بزرگتر از مخلوقاتخويش است.
او توانا است كه هيچ كس بر او توانايى ندارد. و مالكى است كه دراختيار هيچ كس نمىباشد و عالم نامعلومى است.
براى تمركز اين دو حقيقت يعنى "حقيقت ثبوت" خدا از يك سوصفات والا و از سوى ديگر نفى صفات مخلوقات از او در نفوسآدميانى كه به شناخت مخلوقات خو گرفتهاند ناگزير بايد با كلمه"سبحان اللَّه" به تقديس و تسبيح و تنزيه مقام كبريائيش پرداخت،كلمهاى كه استعمال بسيار در قرآن دارد و محور اذكار نماز است.
تسبيح ما را ناگهان در برابر خدا قرار مىدهد، زيرا مخلوقات را ازذهن ما دور و خالق را آشكار مىسازد به علاوه آن كه تسبيح، گره كورنفس بشرى يعنى عادت به محدود كردن پديدهها را مىگشايد بهخاطر اين كه پديدهها مخلوق اند و محدوديّت جزء طبيعت آنهاستو هنگامى كه آدمى در برابر خدا مىايستد و از محدود كردن او عاجزاست به شبهاتى بىثمر گرفتار مىآيد: چگونه، كجا، چه و حتّىچرا؟ او مىخواهد خدا را تابع ملاكهاى مخلوقات گرداند، لذا بهگمراهى سختى دچار مىشود. در اين جاست كه كلمه "سبحان اللَّه"به كار مىآيد تا به يكباره "بشر" را از ورطهاى بزرگ رهايى بخشدوانسان را چنين مورد خطاب قرار مىدهد كه تو در برابر خالقمخلوقات ايستادهاى، جايى كه الفاظ، ناتوان و حدود از اعتبار ساقطاست و معارف ساده و سطحى بشر درهم مىريزد.
و بدين ترتيب مىكوشد خدا را از نو بشناسد.
قرآن كريم سورههاى بسيارى را با تسبيح آغاز كرده است و آن رازبان هر آنچه در آسمانها و زمين است دانسته و به تسبيح در"صبحگاهان و شامگاهان" امر كرده است.
اگر خدا با نفى شباهت ميان او و مخلوقاتش در قرآن شناختهمىشود پس صفات حسنه او انعكاسى از اين مباينت است آن همبدون آن كه صفاتى محدود به مقدار و چگونگى و مكان باشد.مقصود ما از قدرت خدا تنها نفى عجز از اوست و مرادمان از علمخدا تنها نفى جهل از اوست و به همين ترتيب، زيرا نمىتواننامحدود را تصوّر و نامتناهى را تعريف كرد.
در اين جا پرسشى مطرح مىشود:
بشر چگونه توانسته عجز و جهل را از خداى خود نفى كند و حالآن كه هر صفتى در دنيا صفت مخلوقات است؟ پاسخ اين سؤالروشن است، وجود اين صفات در مخلوقات ما را به حقانيّت خداهدايت مىكند، اگر وجود همين صفات را در خالق فرض كنيم در اينصورت در مسأله محالى گرفتار آمدهايم كه از آن گريختهايم. تصوّركنيد اگر سنگى به سوى شما پرتاب شود و پس از بررسى آن سنگدريابيد كه اين سنگ فاقد قدرت ذاتى است در اين صورت حركت آنرا از عامل ديگرى خواهيد دانست و اگر فرض كنيد پرتاب كنندهسنگ، سنگ ساكنى همچون سنگ اوّل باشد آيا به تناقض گرفتارنشدهايد؟ زيرا اگر سنگ دوم در عين سكون قادر به تحريك باشدپس چرا نپذيرفتيد كه سنگ اوّل ذاتاً متحرّك است؟
خداوند سبحان نيز اگر عاجز بود ديگر كسى نياز به او نمىداشتو وجود مخلوقات عاجز خود كافى بود. پس ما پس از مشاهدهصفات عجز در مخلوقات به وجود خداوند قادر پى مىبريم.
از همين رو ما صفت عجز يا ذلّت يا كوچكى را در مخلوقاتنمىبينيم، مگر آن كه فطرت ما را به مبرّا و منزّه بودن خدا از آنهاهدايت مىكند.
ما هيچ كار محدود و منظّمى را به تدبير حكيمى نمىبينيم، مگرآن كه بوسيله آن به سوى خداوند ره مىيابيم و هرگونه كارى را كهآميخته از دقّت و حكمت و فائده بيابيم به گونهاى به صفات خداواسماء حسناى او رهنمون مىشويم.
براى مثال هنگامى كه گُلى خوش منظر و عطرآگين را مىبينيم خدارا تسبيح مىكنيم و "لطيف" مىخوانيمش، آيا آفريننده اين گل به"لطف" و دقّت صنع موصوف نيست؟ آيا هنگامى كه اهدافمتعدّدى را كه بر آفرينش اين گل مترتب است -اعمّ از تصفيه هواوعطر افشانى- به حكمت سازنده آن پى نمىبريم؟ آيا هنگامى كه بهفوائد بهداشتى اين گل براى انسان پى مىبريم اين حقيقت رادرنمىيابيم كه آفريننده آن نسبت به بندگانش رحيم است؟
آيات قرآن كريم پى درپى افعالى را به ما يادآورى مىكند كه گواهصفات خداوند تبارك و تعالى است و گاهى ذكر فعل پيش از ذكرصفت مىآيد كه به وسيله همين اعمال به وجود اين صفات پىمىبريم.
حال به آياتى از قرآن كريم گوش فرا مىدهيم كه صفات خدا را بهما يادآورى مىكند:
1 - )ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌبَصِيرٌ(69)).
"اين بدان سبب است كه خدا از شب مىكاهد و به روز مىافزايد و از روزمىكاهد و به شب مىافزايد و خدا شنوا و بيناست."
2 - )ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَالْعَلِيُّ الْكَبِيرُ(70)).
"اين بدان سبب است كه خدا حقّ است و آنچه جز او به خدايى مىخوانندباطل است و او بلند مرتبه و بزرگ است."
3 - )أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَلَطِيفٌ خَبِيرٌ(71)).
"آيا نديدهاى كه خدا از آسمان باران فروفرستاد و زمين سرسبز گرديد؟ هرآينه خدا باريكبين و آگاه است."
4 - )لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ(72)).
"از آن اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است. اوست بىنياز و درخور ستايش."
5 - )أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِوَيُمْسِكُ السَّماءَ أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ(73)).
"آيا نديدهاى كه خدا هرچه را در روى زمين است مسخّر شما كرده استوكشتيها در دريا به فرمان او مىروند؟ و آسمان را نگه داشته كه جز به فرمان اوبر زمين نيفتد. زيرا خدا را بر مردم رأفت و مهربانى است."
نظم شبوروز را بهتدبيرى حكيمانه هدايت مىكند، همانچيزى كه به سهم خود ما را به خداوند شنوا و آگاه مىرساند. آياممكن است كسى تدبير كند كه نشنود )يا به تعبير بهتر نداند كه دردايره تدبيرش چه جريان دارد( يا كسى نظم ببخشد كه علم نداشتهباشد؟
آنچه ثابت و تغييرناپذير است آميخته با علو و كبرياست پس اوحق و جز او باطلى است كه دير يا زود از ميان خواهد رفت پسخداوند بزرگ و والاست و چه چيز بزرگتر از كسى است كه پس ازنابودى همه پديدهها همچنان پا برجاست!
يك نگاه به زمين و خاك نرم آن، و بارش باران از سوى خدا براينخاك نرم و تبديل آن به كارگاهى شگفت كه جامهاى سبز براى زمينمىبافد ما را به دقّت در آفرينش الهى و در نتيجه "لطيف" و "خبير"بودن پروردگار رهنمون مىسازد.
هنگامى كه ما كسى را كه اموالى در اختيار دارد "غنى" مىناميماين نكته را فراموش مىكنيم كه او اموال بسيارى را در اختيار نداردوشايد تصادفاً به توانگرى رسيده است ولى خداوند مالك هر آنچيزى است كه در آسمانها و زمين قرار دارد و لذا تنها كسى است كهغنايش فقرى ندارد و تنها ستودهاى است كه غنا را به ارث نبردهوتصادفاً به كف نياورده، بلكه آن را آفريده و پديد آورده است.
در زمين همه چيز را رام خود مىيابيم و درياها كه كشتيها در آن درحركتاند به فرمان خدا در برابر ما رام هستند، گستره نعمات خدايىرا بر خود بنگريم، هنگامى كه به آسمان نگاه مىكنيم از آنمىهراسيم كه ستارگان بر اثر برخورد با يكديگر بر ما فرو ريزند ولىخداوند مانع از آن مىشود كه آنها به ما صدمهاى وارد كنند، و در اينهنگام از خود مىپرسيم: آيا خداوندى كه ما را غرق در اين نعمتهاگردانيده رؤوف و رحيم نيست؟ و رحمت چه كسى فراگيرتر ازرحمت الهى است؟
اين چنين بيانى تنها شيوه برجستهاى از ادبيات جهت بخشنيست بلكه شيوهاى علمى است كه عملاً ما را به خداوند بزرگمىرساند، ما بنا به طبيعت محدود خود نمىتوانيم در خالقىبينديشيم كه حدود او را در احاطه خود ندارند، و لذا ناگزيريم بهمخلوقاتى نظر داشته باشيم كه در محدوديّت با ما مشتركاند تا بدينوسيله پلى به سوى شناخت بزنيم. چهارچوب تفكّر ما محدوداتاست و هرچه در شناخت حدود نشانههاى ناتوانى يا ويژگيهاى كمالآنها بيشتر بينديشيم ويژگى "مخلوق" بودن آنها بيش از پيش روشنمىشود و طبيعتاً به برخى از آيات الهى پى مىبريم زيرا آن را بامخلوقاتش مباين مىيابيم.
شيوه قرآنى بيان خود را به شناخت مخلوق و در نظر گرفتنجوانب نياز آن اختصاص مىدهد به اعتبار آن كه چنين امرى پلىاست به سوى خداوند تبارك و تعالى و اين همان ويژگى است كهفرهنگ قرآنى را از جاهليتهاى فلسفه يونان كه بدون توجّه به آياتخدا در ذات او تعمّق مىكنند جدا مىسازد و لذا در گمراهى عميقىگرفتار آمدهاند.
خداوند مىفرمايد: )لَاتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُالْخَبِيرُ (74)) "چشمها او را نمىبينند و او بينندگان را مىبيند و او دقيق و آگاهاست" پيش از آن كه سخن درباره خدا را به پايان ببريم شايسته استاين حقيقت را دريابيم كه تفكّر در حيات، ما را بدان جا مىرساند كههريك از پديدههاى زندگى چنان مناسب اندازهگيرى شده است تاهدف مشخّصى را تحقّق بخشد كه خود دلالت بر اين دارد كه همهپديدهها براى هدف مشخّصى آفريده شدهاند و اين ما را تنها بهحكمت بالغه خداوند نمىرساند، بلكه عقلايى بودن زندگى را نيزدربردارد، هيچ وجبى از اين آفرينش گسترده و هيچ نظامى در اينهستى برپا نشده مگر براى حكمتى معيّن.
نگاه قرآن به "هدفدار بودن زندگى انسان" از حكمت تامّه خداوندسرچشمه مىگيرد و لذا زندگى بيهوده و بازيچه نيست كه خداوندسبحان قصد بازى يا تنبيه را داشته باشد. بلكه انسان را آفريده و او راپرداخته و راهها را به او رهنمون نموده و هموار ساخته است تاخاضع و تابع پرداخته خداوندى باشد و به رستگارى دست يابد ولىدر صورتى كه عكس آن را اختيار كند به درّهاى بس عميق سقوطخواهد كرد و اگر چه انسان خاضع فشار و سختيهاى پى درپى زندگىرا به جان مىخرد ولى در آخرت خداوند پاداش كسانى را كه ايمانآوردهاند باغهايى قرار خواهد داد كه نهرها در آن جريان دارد و در آنهميشه باقى هستند.
هدفدار بودن زندگى ما را به ضرورت حساب معتقد مىسازدوچون در دنيا حساب دقيق و قاطعى براى انسان نمىيابيم چشم بهآخرت مىدوزيم، جايى كه هر كافرى حساب سخت خود را پسخواهد داد و كيفر كامل خويش را دريافت خواهد كرد.
بنابراين شناخت روز واپسين ناشى از شناخت خدا و مشخّصاًشناخت دو صفت حكمت و قدرت در اوست، زيرا حكمت، همانچيزى است كه ما را به ضرورت آخرت مىرساند و قدرت، ما را بهامكان آن رهنمون مىنمايد. پرداختن قرآن به قيامت از اين دو زاويهصورت مىگيرد و از آن جا كه دو صفت حكمت و قدرت در خداونددر حدّ كمال است لذا شناخت او از رستاخيز و دقّت حسابرسى در آنروز افزايش مىيابد. حال آياتى چند از قرآن كريم را از نظر مىگذارنيم:
1 - )وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (75)).
"جن و انس را جز براى پرستش خود نيافريدهام."
2 - )أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ(76)).
"آيا پنداريد كه شما را بيهوده آفريدهايم و شما به نزد ما باز گرداندهنمىشويد؟"
3 - )وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ * لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَلَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ * بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَاهُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ(77)).
"اين آسمان و زمين و آنچه را ميان آن دواست به بازيچه نيافريدهايم. اگرمىخواستيم سرگرمى و بازيچهاى انتخاب كنيم چيزى مناسب خود انتخابمىكرديم. بلكه حقّ را بر سر باطل مىزنيم تا آن را درهم كوبد و باطل نابودشونده است و واى بر شما از آنچه به خدا نسبت مىدهيد."
4 - )إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآياتٍ لَأُوْلِيالْأَلْبَابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِالسَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ(78)).
"هر آينه در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز، خردمندان راعبرتهاست. آنان كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو خفته، ياد مىكنند و درآفرينش آسمانها و زمين مىانديشند: اى پروردگار ما، اين جهان را به بيهودهنيافريدهاى، تو منزّهى، ما را از عذاب آتش بازدار."
پس هدف از آفرينش عبادت و تسليم در برابر قوانين هستىوحيات است كه خداوند آنها را برقرار ساخته است و هدف لهوولعب نيست، لهو و لعبى كه با آنچه ما در آثار حكمت و نشانههاىهدفدار مشاهده مىكنيم اختلاف اساسى دارد، مسير زندگى خودگواه حقانيّتش است و اين كه باطل در آن راهى ندارد پس در حقيقتعاملى وجود ندارد كه ما را وادارد تا هدف زندگى را لهو و لعب بدانيمزيرا لهو و لعب نوعى باطل است كه خداوند آن را سركوب كردهوفناپذير ساخته است.
تنها انديشمندانند كه نشانههاى زندگى ولطف وتدبير واندازهگيرىدقيق آن را در شب و روز در مىيابند زيرا آنها از آيات ونشانههاىهستى به ذكر خدا گذر مىكنند و قيام و قعودى ندارند جز آن كه توجّهجديدى به خدا دارند و به همين سبب در اهداف حكيمانه آفرينشآسمانها و زمين مىانديشند و چنين مىگويند: خداوندا! اين هستىرا به باطل نيافريدهاى و هرچه در آن نهادهاى حقّ است و هدفمشخّصى را دنبال مىكند، آيا مجموع هستى باطل است؟ پاكومنزّهى از چنين كارى، هرگز چنين نيست، پس بارالها هنگامى كه مارا بحقّ محاسبه كردى به آتشت معذّب مدار، اين صحيح است كه هماكنون اعمال ما را حسابى نيست ولى آيا مىتوانيم در ميان همهمخلوقات تنها ما از هدف آفرينش بگريزيم؟ هرگز.
از دو صفت حكمت و قدرت در خداوند سبحان به ضرورتوامكان رسالت آسمانى نيز پى مىبريم. از آن جا كه خدا حكيم استلذا مردم را نمىآفريند تا عذابشان كند و عذابشان نمىكند تا آنامورى را كه بايد از آن تقوا پيشه كنند و بپرهيزند روشن سازد و از آنجا كه خداوند قادر است پيامبرانى را از خود آنها برايشان برانگيزد كهآنها را به خشنودى خدايشان هدايت كنند لذا پى مىبريم كه خداوندعملاً پيامبرانى را برانگيخته كه به محمّد بن عبداللَّهصلى الله عليه وآله ختم شدهاست. ولى با رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله مردم همچنان نيازمند هدايتگرانىفرخنده وخجسته يعنى ائمّه اطهارعليهم السلام باقى ماندند. و به همين سببخداوند در قرآن مىفرمايد:
1 - )يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِأَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلاَ نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللَّهُ عَلَىكُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (79)).
"اى اهل كتاب! فرستاده ما در دورانى كه پيامبرانى نبودند مبعوث شد تاحقّ را بر شما آشكار كند و نگوييد كه مژده دهنده و بيم دهندهاى بر ما مبعوثنشده است. اينك آن مژده دهنده و بيم دهنده آمده است و خدا بر هر چيزتواناست."
2 - )يَاأَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَمِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللَّهُمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْإِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ(80)).
"اى اهل كتاب! پيامبر ما نزد شما آمد تا بسيارى از كتاب خدا را كه پنهانمىداشتيد برايتان بيان كند و از بسيارى درگذرد و از جانب خدا نورى و كتابىصريح و آشكار بر شما نازل شده است. تا خدا بدان هر كس را كه درپىخشنودى اوست به راههاى سلامت هدايت كند و به فرمان خود از تاريكى بهروشناييشان ببرد و آنان را به راه راست هدايت كند."
مشيّت خداوند رحيم حكم كرده است كه با حكمت بالغهاشنعمت را بر انسان تمام گرداند و بشر را بيهوده نيافريند و به همينسبب حجّت را با فرستادن رسولى بشير و نذير بر انسان تمام كردهاست تا نگويد: خداوندا، اگر رسولى به سوى من مىفرستادىهدايت مىيافتم.
رسول وسيله هدايت براى كسى است كه نفس خود را رام گرداندو از خشنودى خدا و راههاى صلح و سلام و شناختى كه راه مستقيماست پيروى كند.
نظرات شما عزیزان: